زمان بارگذاری صفحه: 2.225 ثانیه
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
قالب گراف
خاطرات قدیم

آآآآقا من بچه بودم حدود یه5 سالم بود سرما خوذدم مامانمم اومد واسم بوخور اوکالیپتوس گذاشت یه روسری انداخت رو سرم منم تا چشم مامانمو دور دیدم روسی رو انداختم رو زمین یه پتو برداشتم دو لایه(دقت کنید دو لایه اش کردم ببینید چقدر سنگین شد!)انداختمش رو سرم به خیال اینکه رود تر خوب میشم ...
هیچی دیگه چشمتون روز بد نبینه با سررفتم وسط کاسه بوخوردااااغ..
خداروشکر چیزیم نشد مامانم زود رسید...
اصن یه وضیییی بچه که نبودم آتیش بودم...
بکوب لایکو به افتخار من و هرچی بچه شیطونه...


برچسب ها : ,
ليست صفحات
تعداد صفحات : 195
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 195 صفحه بعد